متن کامل سخنرانی مهم امام خامنه ای در قم (موسوم به سخنرانی تمدن اسلامی) 14/7/1379
جلسه، جلسه یی بسیار صمیمی است؛ جلسه یی طلبگی، و گوینده و شنونده، همه طلبه ها و فرزندان این حوزه و این مدرسه ایم. مطلبی که امروز در نظر گرفتم در این اجتماع عزیز در میان بگذارم، مطلبی راجع به حوزه است؛ ولی مسائل حوزه از مسائل کل جامعه، مسائل کشور، مسائل جهان، بلکه مسائل تاریخ جدا نیست. حوزه و روحانیت جزیره یی نیست که با پیرامون خود ارتباطی نداشته باشد. برحسب بافت معمولیِ همیشگیِ تغییرناپذیر نظام اجتماعی و روابط انسانی ما، حوزه و روحانیت مثل خونی است که در سرتاسر پیکره ی جامعه در جریان است؛ در حرکت است؛ با همه جا مرتبط است؛ لذا مسائل روحانیت و مسائل حوزه، پیوندی ناگسستنی دارد با مسائل کشور، مسائل نظام اسلامی، مسائل دنیای امروز و حتی با مسائلی از تاریخ و گذشته. من در بحث امروز، فهرست گونه یی از آن را عرض می کنم.
یک مطلب درباره ی این نکته است که نظام اسلامی چه خطی را برای خود ترسیم کرده است؟ مسیری که نظام اسلامی برای خود در نظر گرفته و فرض کرده است، چیست؟ مطلب بعدی این است که در این مسیر - که بی گمان از فراز و نشیبها و چالشها و افت و خیزها خالی نیست - نقش آفرینان اصلی چه کسانی هستند؛ و حوزه ی علمیه در این میان کجا قرار دارد؛ چه نقشی دارد؛ چه نقش آفرینی یی دارد؟ مطلب سوم این است که در نظام اسلامی در حال حاضر، برحسب طبیعت این نظام، چالشهایی هست؛ این چالشها چیست؟ نظام با چه موانعی، با چه مزاحمتهایی، احیاناً با چه معارضه هایی، با چه پدیدارهایی که باید با آنها مقابله کند، روبه روست؟ نوع تقابل با این چالشها باید مورد توجه و تعمق و ژرف اندیشی حوزویان قرار بگیرد. مطلب بعدی این است که با این مقدمات، امروز واجبات روحانیت چیست؟ واجباتی داریم و مستحباتی داریم - به محرمات نمی پردازم - امروز واجبات روحانیت و حوزه ی علمیه چیست؟ همان طوری که در گزارش مدیرمحترم حوزه ی علمیه ی قم شنیدیم، دراین چند سال کارهای مهمی شده است. برخی از این کارها، کارهایی است که آثار آن در آینده های میان مدت و حتی بلند مدت دانسته خواهد شد؛ این کارها شده است؛ این خلأها بوده و پُر شده است؛ اما باز هم ما خلأهایی داریم؛ باید آنها را شناسایی کنیم و راه پُر کردن آن خلأها را بشناسیم. در پایان، بخش پنجم است که توصیه هایی است به شما عزیزان؛ برادران من و فرزندان من.
مطلب اول این است که خط کلی نظام اسلامی چیست؟ اگر بخواهیم پاسخ این سؤال را در یک جمله ادا کنیم، خواهیم گفت خط کلی نظام اسلامی، رسیدن به تمدن اسلامی است؛ این یک کلی و قابل توضیح و تشریح. البته این که در مقابل تمدن کنونی بشر - یعنی تمدن مادی غرب - می تواند تمدن دیگری مطرح بشود یا نه و این تمدن برای پیدایش خود و سپس برای ماندگاری و استواری خود، از چه عناصری، از چه عواملی کمک خواهد گرفت، دراین باره سخنها هست. اگر شما به بلندگویان تمدن کنونی غرب مراجعه کنید، آنها خواهند گفت تمدن مادی غرب ابدی است؛ تغییرناپذیر است. از اوایلی که این تمدن اوج گرفته بود - یعنی از قرن نوزدهم میلادی - بحث معارضه ی سنت و مدرنیته را مطرح کردند؛ یعنی همه ی آنچه که این تمدن تقدیم بشریّت می کند، چیزهای مدرن و نو و تازه و اجتناب ناپذیر و جذاب و خواستنی است؛ هر چه در مقابل آن است، این سنت است، این منسوخ است، این قدیمی است، این زوال پذیر است. این بحث را شما امروز هم گاهی در برخی از محافل روشنفکری ما می بینید؛ اما این بحث نویی نیست؛ این بحثِ قرن نوزدهمیِ دنیای غرب است که ادامه پیدا کرده است؛ با این هدف که تمدن غرب در راه خود، همه ی فرهنگها را، همه ی تمدنها را، همه ی زیر ساختهای مدنی را، همه ی روابط انسانی و اجتماعی را، همه ی آن چیزی را که تمدن غرب آن را نمی پسندند، از سر راه خود بردارد و حاکمیت مطلق خود را با پشتوانه ی قدرت مادی و سرمایه داری از یک سو، قدرت نظامی و سیاسی از یک سو، قدرت رسانه یی از یک سو، ابدی کند.
شما دیدید وقتی که نظام مارکسیستی در شوروی سابق و اروپای شرقی بر افتاد - با این که نظام مارکسیستی تمدنی جدید و نو نبود؛ تفکری بود براساس همان تمدن غربی؛ عمدتاً با همان پایه های تفکر و تمدن غربی با همان پایه های مادی در عین حال چون با دستگاه سرمایه داری غرب و نگهبانان و افسونگران پاسدار تمدن غربی معارضه یی داشت - مسأله ی نظم نوین جهانی و مسأله ی تک ابر قدرتی در دنیا را مطرح کردند؛ یعنی امروز تمدن غرب حتی در میان اجزای خود، آن وحدت و انسجام و آن یگانگی و صداقت لازم را ندارد. یک نقطه که یک رشد مادی بیشتری کرده است، بنا به طبیعت تمدن مادی، افزون طلب است؛ کلیت طلب است؛ تمامیت طلب است؛ بقیه ی بخشها را نادیده می گیرد.
در تمدن مادی غرب - همچنان که در همین ماههای جاری در دنیا مشاهده کردید - هر چه حرف می زنند، طراحی هزاره ی دوم را می کنند! حالا مگر تمدن مادی غرب سرتاسر هزاره ی اول را فرا گرفته بود که شما می خواهید هزاره ی دوم را هم به آن ملحق کنید؟! مگر بشر از این دو، سه قرنی که از سیطره ی تمدن مادی غرب گذشته، راضی است؟! مگر تمدن مادی غرب توانسته است زخمهای کهنه ی بشریت را علاج کند؟! آیا فقر در دنیا از بین رفت؟ آیا گرسنگی از بین رفت؟ آیا ظلم و تبعیض از بین رفت؟ آیا آرامش خاطر انسان تأمین شد؟ آیا مهربانی و صفای میان انسانها تأمین شد؟ یا بعکس، تمدن مادی غرب در دوره ی استعمار، سپس در دوره ی استثمار - که سلطه ی حکومتهای غربی در دوره ی استثمار، مثل دوره ی استعمار، مستقیم نبود؛ به شکل استثمار نیروها در دنیای عقب افتاده و فقیر بود؛ همان سلطه ی پنهانی قاهری که همه ی سرمایه ها و همه ی نیروها را از آنها می ربود و در خود هضم می کرد و جیب کمپانیهای سرمایه داری را بیشتر می انباشت - و سپس در دوره ی رسانه و در دوره ی ارتباطات - یعنی امروز در همه ی این سه دوره، با زور، با قدرت نمایی، با زورگویی، با ایجاد اختناقِ طرف مقابل و صف مقابل همیشه وارد میدان شده ا ست؛ در حالی که در بالاترین مراکز خود هنوز تبعیض هست؛ تبعیض نژادی هست؛ فاشیسم هست! با این سابقه، با این همه گرفتاری، با این همه مشکلات، تمدن مادی غرب ادعای ابدیت می کند! اما این ادعا، ادعای واهی، غیر عملی و ناکام است.
بله، بی شک تمدن اسلامی می تواند وارد میدان بشود و با همان شیوه یی که تمدنهای بزرگ تاریخ توانسته اند وارد میدان زندگی بشر شوند و منطقه یی را - بزرگ یا کوچک - تصرف کنند و برکات خود یا صدمات خود را به آنها برسانند، تمدن اسلامی هم می تواند این فرآیند پیچیده و طولانی و پُرکار را بپیماید و به آن نقطه برسد. البته تمدن اسلامی به صورت کامل در دوران ظهور حضرت بقیةالله (ارواحنافداه) است. در دوران ظهور، تمدن حقیقی اسلامی و دنیای حقیقی اسلامی به وجود خواهد آمد. بعضی خیال می کنند دوران ظهور حضرت بقیةالله آخر دنیاست! من عرض می کنم دوران ظهور حضرت بقیةالله اول دنیاست؛ اولِ شروع حرکت انسان در صراط مستقیم الهی است؛ با مانع کمتر یا بدون مانع؛ با سرعت بیشتر؛ با فراهم بودن همه ی امکانات برای این حرکت. اگر صراط مستقیم الهی را مثل یک جاده ی وسیع، مستقیم و همواری فرض کنیم، همه ی انبیا در این چند هزار سال گذشته آمده اند تا بشر را از کوره راهها به این جاده برسانند؛ وقتی به این جاده رسید، سیر تندتر، همه جانبه تر، عمومی تر، موفق تر، بی ضایعات یا کم ضایعات تر خواهد بود. دوره ی ظهور، آن دوره یی است که بشریت می تواند نفس راحتی بکشد؛ می تواند راه خدا را طی کند؛ می تواند از همه ی استعدادهای موجود در عالم طبیعت و در وجود انسان به شکل بهینه استفاده کند. امروز از امکانات بشر استفاده ی بهینه نمی شود؛ استعدادها ضایع و نابود می شود؛ استعدادهای طبیعی هم همین جور. همه ی این پدیده هایی که شما می بینید بر علیه محیط زیست و در آلوده سازی محیط زیست وجود دارد، این ناشی از بد استفاده کردن از امکانات طبیعی است؛ بشر در این راه افتاده است و دارد پیش می رود؛ اما این راه درستی نیست؛ راه منحصری نیست. راه دانش، راههای فراوانی است؛ بشر می تواند در سایه ی نظام الهی آن راه را بیابد و طی کند. نمی خواهیم حالا وارد این بحث بشویم؛ این بحث مجال وسیعتری می طلبد، به هر حال خطی که نظام اسلامی ترسیم می کند، خط رسیدن به تمدن اسلامی است.
زوال تمدنها معلول انحرافهاست. تمدنها بعد از آن که به اوجی رسیدند، به خاطر ضعفها و خلأها و انحرافهای خود رو به انحطاط می روند؛ ما نشانه ی این انحطاط را امروز در تمدن غربی مشاهده می کنیم، که تمدنِ علم بدون اخلاق، مادیتِ بدون معنویت و دین، و قدرتِ بدون عدالت است. وقتی که در فلسطین اشغالی، در خانه ی مردمی که خود صاحبخانه ها از زندگی در آن یا از زندگی آسوده ی در آن محرومند، اگر یک فلسطینی از سرِ ناچاری یک حرکتی انجام بدهد، آسیبی به یک صهیونیستِ بیگانه ی غریبه ی بزور آمده بخورد، همه ی دستگاههای تبلیغاتی غرب بسیج می شوند تا این حادثه را بزرگ کنند! اگر کسی کشته شده باشد، عکس پدر او، مادر او، بچه ی او، خواهر او، گریه هاشان، ناراحتیهاشان، در مجلات آمریکایی و سایر مجلات دنیا چاپ می شود! اما امروز یک کودک، یک نوجوان، در آغوش پدرش و در مقابل چشم او در فلسطین کشته می شود؛ زن و مرد و کودک نمازگزار در مسجدالاقصی مسلمانان به گلوله بسته می شوند. دستگاههای ارتباطاتی جمهوری اسلامی روز اول با اروپا تماس گرفتند که خبرهای اروپا را کسب کنند، از آن طرف به آنها گفتند که این جا هیچ خبری نیست! حادثه ی به این عظمت، در روزهای اول و دوم، در اروپا و در منطقه ی سلطه ی تمدن غربی، هیچ خبری نیست! تا وقتی که یواش یواش تظاهرات اوج می گیرد، مردم در همه جا بلند می شوند، صدای اعتراضها بلند می شود؛ آن دستگاههایی که مدعی طرفداری از حقوق بشرند، مدعی اطلاع رسانی اند، آن وقت مجبور می شوند یک اطلاعی، آن هم البته ناقص و نه کامل، و یکجانبه و نه عادلانه، به سود غاصب و نه به سود مردم مظلوم بدهند! اینها همه نشانه های شکست و انحطاط تمدن غرب است.
البته نه پیدایش تمدنها، نه زوال تمدنها، مسأله یی دفعی نیست؛ یک مسأله ی تدریجی و تاریخی است؛ اما اینها نشانه هایش است. امروز خیلی از متفکران غرب هم به این حقیقت توجه پیدا کرده اند، هشدار می دهند، دارند می گویند؛ بنابراین هیچ شگفتی نباید داشت از این که یک برقی از گوشه یی بجهد؛ همچنانی که همه ی تمدنهای عالم به وجود آمده اند، یک فکر نو، یک پیشنهاد نو برای بشریت مطرح بشود؛ براساس آن فکر، یک نظام سیاسی در گوشه یی از دنیا بتواند یک ملّت را گرد هم جمع کند؛ آن ملت ایستادگی کند؛ آن مردم به شرایط لازمی که خواهم گفت، عمل کنند؛ زبدگان و نخبگان و خواص جامعه نقشهای خود را پیدا کنند و طبق آن عمل بکنند؛ لذا هیچ بُعدی ندارد - بلکه نتیجه یی حتمی است - که این تمدن مثل همه ی تمدنهای دیگر رشد خواهد کرد؛ مثل خورشیدی که بتدریج بالا می آید و به وسط السماء می رسد، اشعه و انوار خود را به نقاط مختلف دنیا خواهد تابانید. بنابراین، این نظام اسلامی، نظامی است که یک خط حرکت معقول و منطقی برای خود تصویر کرده است. این سیری نیست که بتواند متوقف بشود؛ این سیری هم نیست که مراحل گوناگونی که در آن هست، برای آن دایمی و ابدی باشد؛ یک حرکت تکاملی است. از آغاز انقلاب اسلامی این حرکت به وجود آمد؛ این برق در این نقطه ی از عالم درخشید؛ چشمهایی را خیره کرد؛ بعد هم این توفیق را پیدا کرد که نظام اسلامی را به وجود بیاورد؛ این نظام اسلامی هم از آغاز تشکیل، با چالشهای خود، با مشکلات خود، با امکانات خود، حرکتی را آغاز کرده است و پیش می رود. این خط اگر با جدیت، با پشتکار، با شناخت آنچه که لازم است، با عمل به آنچه که وظیفه است، ادامه پیدا کند، سرنوشت حتمی عبارت است از این که تمدن اسلامی یک بار دیگر بر مجموعه ی عظیمی از دنیا پرتوی خود را بگستراند؛ نه به معنای این که لزوماً نظام سیاسیِ اسلامیِ در نقاط دیگر جهان هم قبل از عصر ظهور گسترش پیدا کند؛ نه، معنایش این نیست؛ بلکه تمدن براساس یک فکر جدید، یک حرف جدید، یک نگاه جدید به مسائلبشر و مسائل انسانیت و علاج دردهای انسانیت است؛ یک زبان نویی است که دلهای نسلهای نوی انسان و قشرهای محروم جوامع گوناگون آن زبان را می فهمند و درک می کنند؛ به معنای رساندن یک پیام است به دلها، تا بتدریج در میان جوامع مختلف گسترش و رشد پیدا کند؛ این یک چیزی است که شدنی است. با وضعی که امروز من در کشورمان مشاهده می کنم، با ریشه های عمیقی که تفکر اسلامی در کشور ما دارد، با حرکت بسیار وسیع و گسترده یی که از اول انقلاب در راه تعمیق این اندیشه آغاز شده است و امروز به جاهای خوبی هم رسیده است، به نظرم می رسد که این آینده برای نظام اسلامی، یک آینده ی قطعیو اجتناب ناپذیر است.
مطلب دوم این است که نقش آفرینان اصلی در این عرصه چه کسانی هستند؟ ما می خواهیم ببینیم روحانیت در این میان کجا قرار دارد و شما طلاب جوان، فضلای جوان - کسانی که نقد ارزشمند جوانی خود را برداشتید و به این حوزه آوردید - می خواهید این سرمایه را برای چه و در کجا مصرف کنید؟ نقش آفرینان اصلی در این جا چه کسانی هستند؟ اولاً باید معلوم باشد که این حرکت عظیم نظام اسلامی و حرکت به سمت آن آینده ی آرمانی - که ایجاد تمدن اسلامی است؛ یعنی تمدنی که در آن، علم همراه با اخلاق است؛ پرداختن به مادیات، همراه با معنویت و دین است؛ و قدرت سیاسی، همراه با عدالت است - یک حرکت تدریجی است. البته پُرهیجان است؛ اما هر کسی بداند دارد چه کار می کند. هر قدمی که برمی دارد، برای او هیجان انگیز است؛ اما این کار عظیم و ماندگار تاریخی، این کاری که سر و کارش با نسلها و قرنهاست، این را نباید با کارهای دفعی، جزیی و شعاری اشتباه کرد؛ این کاری است که باید گام به گام، هر گامی محکمتر از گام قبل، با نگاه دقیق نسبت به هر قدمی که برمی داریم و با دید نافذ نسبت به مسیری که طی می کنیم، همراه باشد.
برای ایجاد یک تمدن اسلامی - مانند هر تمدن دیگر - دو عنصر اساسی لازم است: یکی تولید فکر، یکی پرورش انسان. فکر اسلامی مثل یک دریای عمیق است؛ یک اقیانوس است. هر کسی که لب اقیانوس رفت، نمی تواند ادعا کند که اقیانوس را شناخته است. هر کسی هم که نزدیک ساحل پیش رفتو یا چند متری در آب یک نقطه یی فرو رفت، نمی تواند بگوید اقیانوس را شناخته است. سیر در این اقیانوس عظیم و رسیدن به اعماق آن و کشف آن - که از کتاب و سنت همه ی اینها استفاده می شود - کاری است که همگان باید بکنند؛ کاری است که در طول زمان باید انجام بگیرد. تولید فکر در هر زمانی متناسب با نیاز آن زمان از این اقیانوس عظیم معارف ممکن است. یک روزی حرفهای مرحوم شهید مطهری که مطرح می شد، به گوش بعضی نا آشنا می آمد. حرفهای شهید مطهری، حرفهای دین بود؛ حرفهای قرآن بود؛ حرفهای اسلامی بود؛ اما بسیاری از کسانی که با دین و قرآن و اسلام هم سر و کار داشتند، با آن حرفها آشنایی نداشتند! در همه ی زمانها این امکان برای متفکران آگاه، قرآن شناسان حدیث شناسان، آشنایان با شیوه ی استنباط از قرآن و حدیث، آشنایان با معارف اسلامی و مطالبی که در قرآن و در حدیث اسلامی و در سنت اسلامی هست، وجود دارد که اگر به نیاز زمانه آشنا باشند، سؤال زمانه را بدانند، درخواست بشریت را بدانند، می توانند سخن روز را از معارف اسلامی بیرون بیاورند. حرف نو همیشه وجود دارد؛ تولید فکر، تولید اندیشه ی راهنما و راهگشا برای بشریت.
شرط دوم، پرورش انسان است. حالا در آن جایی که فکر و انسان باید تولید بشود، ببینید نقش آفرینان چه کسانی هستند. این نقش آفرینان کسانی هستند که باید بتوانند افکار را هدایت کنند؛ این یک بُعد قضیه است. چون این راه جز با پای ایمان و نیروی ایمان و عشق طی شدنی نیست، باید کسانی باشند که بتوانند روح ایمان را در انسانها پرورش بدهند. بدون شک مدیران جامعه جزو نقش آفرینانند؛ سیاستمداران جزو نقش آفرینانند؛ متفکران و روشنفکران جزو نقش آفرینانند؛ آحاد مردم هر کدامی به نحوی می توانند در خور استعداد خود نقش آفرینی کنند؛ اما نقش علمای دین، نقش آن کسانی که در راه پرورش ایمان مردم از روش دین استفاده می کنند، یک نقش یگانه است؛ نقش منحصر به فرد است. مدیران جامعه هم برای این که بتوانند درست نقش آفرینی کنند، به علمای دین احتیاج دارند؛ سیاستمداران و فعالان سیاسی در جامعه هم همین جور؛ محیطهای گوناگون علمی و روشنفکری هم همین جور، برقی از سخن یک عالم دین پارسا و زمان شناس ممکن است بجهد، ظلماتی را در دلی یا دلهایی بزداید؛ چه قدر هدایتها به این ترتیب اتفاق افتاده است. این نقش، نقش یگانه است. نقش آفرینی را به علمای دین منحصر نمی کنیم؛ اما جایگاه نقش آفرینی علمای دین را از همه ی جایگاههای دیگر برجسته تر می بینیم؛ به این دلیل روشن که در این راه، اندیشه ی دینی و ایمان دینی برای انسانها لازم است؛ تولید فکر اسلامی برای این راه ضروری و لازم است و اگر علمای دین سر صحنه نباشند، دیگری نمی تواند این کار را انجام بدهد. البته عالم دین با آن شرایطی که نیاز به آن شرایط هست، ای بسا نتواند این نقش را ایفا کند؛ او هم اگر این شرایط را نداشته باشد، نخواهد توانست؛ که حالا من بعد در دنباله ی عرایضم مطالبی در این زمینه هم عرض خواهم کرد. البته در آحاد مردم هم نقش آفرینیِ دینی هست؛ از راه امر به معروف و ونهی از منکر؛ از راه آماده سازی خود برای این که در یک جایگاه نقش آفرین قرار بگیرند.
وقتی نگاه می کنیم، حوزه ی روحانیت و علمای دین، اگر با آن تربیتِ درست و در آن مدارجِ لازم پرورش پیدا کنند، نقش شان نقش یگانه است؛ لذا امام بزرگوار ما الگویی شد برای علمای دین. اگر امام نمی بود، اگر نفس گرم او و منطق نیرومند و استوار او و ایستادگی او در این راه نمی بود و نمی توانست مجموعه و منظومه ی عظیمی از علمای دین را در این راه به حرکت بیندازد، یقیناً این حرکت عظیم ملت ایران اتفاق نمی افتاد. هیچ حزب سیاسی، هیچ رجل سیاسی، هیچ رجل دانشگاهی، هیچ آدم اجتماعی معروف و محبوب امکان نداشت بتواند این اقیانوس عظیم ملت ایران را این جور به تلاطم بیندازد و مردم را به خیابانها بکشاند؛ این فقط روحانیت بود و پیشوایی امام بزرگوار ما با خصوصیاتی که او داشت؛ که اگر این خصوصیات را آن شخصیت عظیم هم نمی داشت، باز این کار به این آسانیها ممکن نبود؛ این نقش یک روحانی است که شرایط لازم را دارد و در زمان متناسب ظهور و بروز می کند؛ این جور عظیم نقش آفرینی او در تاریخ و در جهان روشن و مسجّل می شود. این وضع روحانیت است. پس جایگاه روحانیت این است.
طلبه ی جوان وقتی که وارد حوزه ی علمیه می شود و درس حوزه را می خواند و برنامه ی حوزه را عمل می کند، چشمش به این است که بتواند در این حرکت عظیم مردمی نقش بیافریند؛ نه لزوماً نقشی همانند نقش امام؛ نقشهای آگاهی بخش و هدایت کننده - همان طور که اشاره فرمودند - نقش پیامبران - آن قدر آدم سازی و پرورش انسانهای والا و با ایمان مهم است که اگر یک روحانی همت خود را صرف کند و در طول زمان بتواند تعدادی انسانِ مناسب و استوار را بسازد، کار بزرگی را انجام داده است. طلبه ی جوان و فاضل جوان به فکر آن است که در این حرکت عظیم مردمی، در این خط مستقیمی که نظام الهی و اسلامی به سمت آن سرانجامِ بسیار درخشان و بزرگ خود حرکت می کند، بتواند نقش ایفا کند و این حرکت را حتمیت و تسهیل ببخشد. البته امروز نظام اسلامی با چالشهای بزرگی مواجه است. اگر این چالشها شناخته نشود، اگر معارضه ها دانسته نشود - چه معارضه های ممکن، چه معارضه های واقع و موجود - نمی توان درست نقش ایفا کرد؛ نمی شود واقعیت را فهمید و با آن مواجه شد. پس مسأله ی بعدی این است که چالشهای کنونی نظام چیست.
شرط اولِ آن کسی که می خواهد در این راه حرکت بکند، این است که بداند با چه کمینهایی مواجه خواهد شد؛ با چه موانعی روبه رو خواهد شد؛ خودش را آماده کند؛ «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللّوابس»(1). علم به زمان فقط این نیست که انسان با تعدادی از مردم ارتباط دوستانه داشته باشد، یا خبرهایی از این جا و آن جا به گوش او برسد؛ عالم به زمان آن کسی است که بداند در کجای دنیا دارد زندگی می کند؛ صف بندیهای مقابل او چیست؛ انگیزه های مخالفت با او کدام است؛ طرحهایی که این انگیزه ها به وسیله ی آنها تحقق پیدا می کند، چیست؛ این عالم به زمان است. البته این مخالفتها و این دشمنیها هرگز دشمنی با شخص نیست؛ بداند کجا قرار دارد و نظام او و راه او و اهداف او با چه چیزی مواجه است.
من این را هم به شما عرض بکنم، موانع و مشکلات و کمینها در راه هر جامعه یی و هر نظامی و هر مجموعه یی از انسانها، اگر چه برای آنها دردسر و مشکل درست می کند، اما بن بست درست نمی کند. در واقع با یک نگاه می شود گفت که مشکلات مایه ی رشد است؛ نعمت است. هیچ ملتی نمی تواند بدون دست و پنجه نرم کردن با موانع و مشکلاتی که با آن مواجه است، به جایی برسد. اگر ملت ایران هشت سال جنگ تحمیلی را نمی داشت، البته خیلی از ویرانیها را، خیلی از فقدانها را، خیلی از خسارتها را نمی داشت؛ اما این اعتماد به نفس را هم نمی داشت؛ این قدرت علمی، نظامی و پیشرفت صنعتی را هم نمی داشت؛ این عزتی را هم که در مقابل چشم جهانیان به دست آورده است، نمی داشت؛ این حالت یأس و ناامیدی از تسلط براین ملت هم در دلهای دشمنهای بزرگ او - البته عقلایشان؛ چون بی عقلهایشان خیال می کنند که می شود تسلط پیدا کرد! - به وجود نمی آمد. بنابراین مشکلات همیشه این جور است و هر ملت و هر مجموعه یی اگر بخواهد راه صلاح و نجاح و راه رسیدن به آرمانها را طی کند، باید با این موانع دست و پنجه نرم کند.
البته هر مجموعه یی، هر کشوری، هر جامعه یی، در هر زمانی موانع مخصوص به خود را دارد. میان هدفهای هر ملت، با موانعی که در سر راه او قرار می گیرد و مشکلاتی که او مجبور است با آنها دست و پنجه نرم کند، ارتباط وجود دارد. هر چه هدفها والاتر باشد، مشکلات هم به همان نسبت وسیعتر خواهد بود. هر چه آرمانگرایی وجود داشته باشد، به طور طبیعی چیزهایی در مقابل آن آرمانها صف آرایی خواهد کرد؛ لذا ارتباط مستقیمی وجود دارد.
حالا در نظام اسلامی این چالشها چیست؟ نمی توانیم امروز را به طور کامل با صدر اسلام و نبی مکرم اسلام مقایسه کنیم؛ شباهتهایی وجود دارد؛ اما فوارقی هم وجود دارد. در صدر اسلام، عمده ی تقابل دوران ده ساله ی پیغمبر، با سه جبهه بوده است؛ جبهه ی منافقین در داخل، جبهه ی اهل کتاب و یهود - که در مدینه و محیط حکومت پیغمبر وضع خاصی داشتند - و جبهه ی کفار و مشرکین. اینها سه جبهه ی عمده است که شما شرح این چالشها را در سرتاسر قرآن و بیشتر در سوره ی مبارکه ی بقره مشاهده می کنید. در تقابل با یهود، چون یهود کسانی بودند که سیطره ی فکری و سیطره مالی بر مردم مدینه داشتند، مسأله ی دشمنی از نوع دشمنی کفار قریش نبود؛ آنها گذشته یی داشتند،تاریخی داشتند، افتخاراتی داشتند، کتابی داشتند؛ با اتکای به آن، با مردمی که تا قبل از ظهور اسلام، امّی، بی ریشه و بی اطلاع از همه ی معارف الهی بودند، دست و پنجه نرم می کردند؛ یک سلطه ی روحی بر آنها داشتند؛ مثل سلطه ی یک مجموعه ی روشنفکر بر یک جامعه ی بی سواد. نبی اکرم در برخورد با اینها به نقاط اساسی و حساسی انگشت می گذارد؛ البته وحی الهی این کار را می کند. در سوره ی بقره، تقابل و چالش نبی اکرم با یهودیان - همچنین با منافقان - به تفصیل بیان شده است.
ما امروز نمی توانیم بگوییم مقابله ما فقط با مجموعه هایی از این قبیل است؛ اما ما هم به حسب تناسب وضع خود و نظام خود، زمینه هایی برای تقابل و معارضه در پیش روی خودمان داریم. این جا مقصود حتماً معارضه ی سیاسی نیست. نمی خواهیم بگوییم آن کسانی را که ردیف خواهیم کرد، معارضان سیاسی نظامند یا با نظام مبارزه می کنند؛ نه، اینها زمینه های مبارزه است؛ اینها چالشهایی است که نظام اسلامی به طور طبیعی در مقابل خود دارد.
یک عده با اصل دین مخالفند؛ لذا نظامی که براساس سیاست دینی استوار شده است، برای اینها یک نظام غیر قابل قبول است؛ اصل دین را در دل قبول ندارند. عده یی با سیاست دینی مخالفند؛ دین را به عنوان یک مسأله ی تخصصی و مربوط به کنج دل و کنج خلوت می دانند؛ دین را برای حکومت، برای سیاست، برای اداره ی امور مردم نمی دانند؛ اینها اصل دین را قبول دارند؛ اما حالا این دین کدام دین است، من نمی دانم!
نبی اکرم از اوّلِ حرکت خود در دوران بعثت شعارهایی داده است که جز با هجرت آن بزرگوار به مدینه و جز با ایجاد نظام اسلامی، این شعارها نامفهوم و غیر قابل درک است. آن توحیدی که پیغمبر اسلام آن را ترویج می کند، آن توحیدی که تبعیض را در جامعه نفی می کند، آن توحیدی که غلامان و بردگان مظلوم را بر علیه اربابانشان تحریک می کند، آن توحیدی که جوانهای با روحیه وحساس را در مقابل کارهای زشت و غلط و انحرافیِ پدرانشان به مقاومت وا می دارد، آن یک توحید فردی و قلبی و پنهان در گوشه ی انزوا نیست؛ همان توحیدی است که بایستی پرچمش برافراشته بشود؛ یک جامعه براساس آن زندگی کند؛ یعنی همان دوران مدینه و هجرت. از اول هجرت هم پیغمبر حکومت اسلامی را تشکیل داد. حالا آن کسی که دین محمدبن عبدالله صلی الله علیه وآله را قبول دارد، اما هجرت او، حکومت او، ولایت او اقتدار او را قبول ندارد، من نمی دانم چه جوری مطلب را برای خودش توجیه می کند. به هر حال یک عده سیاست دینی را یا دینی را، که بر عرصه ی سیاسی می نشیند، نمی توانند قبول بکنند؛ اینها هم یک مجموعه هستند.
یک عده دچار نفاق دینی هستند؛ یعنی نام دین را لازم دارند، عنوان دین را لازم دارند؛ اما حقیقت دین را برنمی تابند! اینها هم آن جایی که دین با همه ی واقعیت خود، با حضور خود، با اقتدار خود در جامعه ظاهر می شود و نظام تشکیل می دهد و حکومت راه می اندازد، نمی توانند آسان کنار بیایند. دیدیم کسانی به نام دین با قرآن و نهج البلاغه حرف می زدند؛ اما برای مقابله با مفاهیم حقیقی قرآن و نهج البلاغه!
یک عده علمداران تبعیت از فرهنگ غرب و فریفتگان به زرق و برق غربی اند؛ خود کوچک بین ها، خود کم بین ها، خود، یعنی ملت خود؛ فرهنگ خود؛ میراث علمی خود؛ گذشته ی خود. تاریخ خود را زیر پا له کردند، برای این که بتوانند خودشان را به فرهنگ وارداتی غرب و با همان مفاهیم و با همان اصطلاحات و خطی که آن فرهنگ و آن تمدن ارائه می داد، آشنا و نزدیک کنند. کسانی بودند که گفتند ما باید از سر تا پا فرنگی بشویم؛ آن کسانی که این مملکت را صد سال عقب انداختند؛ که امروز ما هر چه نگاه می کنیم، سیئات و کوتاهیها و تقصیرهای حکمرانان و وابستگان به آنها در دوران گذشته بیشتر برای ما آشکار می شود. اینها همان کسانی بودند که معتقد بودند از ایران و ایرانی و این ملت هیچ گونه امید خیری نیست؛ مگر این که بکلی قلب ماهیت کنند؛ اخلاقشان، رفتارشان، کردارشان، لباسشان، زبانشان، خطشان، همه چیزشان را بر طبق ملتهای غربی قرار بدهند؛ یک مقایسه ی بسیار ساده لوحانه و ابلهانه! چون آن ملت از لحاظ علم پیشرفت کرده است، پس همه چیز آن ملّت فراگرفتنی است و ما هم اگر بخواهیم به آن رتبه ی علمی برسیم، بایستی مثل او در اخلاق، مثل او در رفتار، مثل او در عقاید، مثل او در آداب زندگی عمل کنیم! واقعاً انسان تعجب می کند که چه طور کسانی با دعوی روشنفکری، این قدر ساده اندیش و کوته بین باشند! یک عده هم اینها بودند و همیشه هستند.
یک عده هم قدرت طلبانند؛ تشنگان قدرت؛ کاری به کار دین و اخلاق و خدا و این چیزها ندارند؛ برای آنها آنچه در درجه ی اول مهم است، کسب قدرت است؛ تشنگان قدرت؛ اینها هم زمینه های چالشند برای نظام اسلامی، یک عده از کسانی که نمی توانند مفاهیم اسلامی را درست درک کنند، اینها زمینه های چالش نظام اسلامی اند.
البته همه ی کسانی را که اسم آوردیم، معنایش این نیست که اینهابا نظام اسلامی معارضه دارند؛ نه، ممکن است معارضه یی هم نباشد؛ اما نظام اسلامی نمی تواند اینها را نبیند؛ نمی تواند حضور اینها را، فکر اینها را، تلاش اینها را، اهداف و نیتها و انگیزه های اینها را که در کنار آن، در مقابل آن، در میان آن حضور دارند، ندیده بگیرد. حکمت و تدبیر برای نظام اسلامی این است که اینها را ببیند؛ اینها را بشناسد و اینها را علاج کند. علاج، معنایش استفاده ی از زور و قدرت نیست. تصور نشود که هرجا گفته می شود باید این فکر را یا این کار را علاج کرد، یعنی به زور متوسل شد؛ نه، زور مال کسانی است که منطق ندارند. آن مجموعه یی که منطق دارد، با حربه ی استدلال و منطق کاری می کند که هیچ حربه ی دیگری و هیچ قدرت مادی یی نمی تواند آن کار را انجام بدهد؛ بنابراین نیاز به زور نیست.
پنجه افکندن این صفوف گوناگون، و این که هر کسی بخواهد در نظام اسلامی پنجه بیفکند، چه زمینه هایی در دورن خود نظام اسلامی، مسؤولان نظام، سردمداران نظام، مؤثران نظم و مردم دارد؟ من چند نمونه اش را این جا یادداشت کرده ام:
یکی از زمینه ها، تحجر است. نگاه نو به مسائل نکردن، گذرانِ تاریخ و تحول فکر انسانها را ندیده گرفتن، تعالی و ترقی فکر و اندیشه و راههای زندگی را انکار کردن، این تحجر است. هر دانشی را که شما نگاه کنید، تعالی و پیشرفت آن دانش، فریادی علیه تحجر است. اگر قرار بود ایستایی، پا فشردن بر هر آنچه که عادت کرده ایم آن را ببینیم، چیز خوبی باشد، اصول ما هم پیشرفت نمی کرد؛ فقه ما هم از هزار سال پیش تا حالا این همه تحولات و پیشرفتها را پیدا نمی کرد؛ در همه ی امور زندگی این جور است. تحجر، یکی از بزرگترین آفات است.
در کنار تحجر، ولنگاری فکری و عملی. ولنگاری و بی بندوباری، چه در فکر - یعنی این که انسان هر آنچه را که در بازار فکر و اندیشه مطرح می شود، بدون ارزیابی، بدون نقادی، بدون فهم درست با آن مواجه بشود و بازرق و برق، این متاع بسیار حساس را برای خود تهیه کند - و چه در عمل؛ یعنی نقطه ی مقابل تقوا، تقوا، همان ضد ولنگاری است. تقوا، یعنی دقت و مراقبت و مواظبت از این که هیچ عملی - چه گفتار، چه کردار، عمل جوارح، حتی عمل جوانح - بدون رعایت موازین انجام نگیرد؛ این تقواست. نقطه ی مقابلش همین ولنگاری و بی بندوباری است. اگر در زمینه ی فکر و اندیشه، در زمینه ی علوم، در هر زمینه یی این ولنگاری باشد، واویلا است! هر جا این روحیه ی بی بندوباری و ولنگاری وارد شد - که به دنبال آن، سهل انگاری در قبول، سهل انگاری در عمل، سهل انگاری در فهم خواهد بود - آن کسانی که دچار این آفت بشوند، وضع و روز خوبی نخواهند داشت.
تقلید کورکورانه ی از غرب بخصوص، این هم یکی از آفتهاست. چون تمدن غربی از لحاظ علمی پیشرفت داشته است و زرق و برقی دارد، از او کور کورانه تقلید کنند؛ هر چیزی از آن جا آمد، بپذیرند؛ چه فلسفه، چه اخلاق، چه حرفهای گوناگون.
از جمله ی آفتها، طعمه جویی است؛ این آفت بزرگی است. مسند را، مسؤولیت را، مقام اجتماعی را، حتی علم را، به عنوان طعمه؛ برای این که بتواند به نان و نوایی برسد؛ این آفت است. فرصت طلبی، راحت طلبی و خوی شرارت، از این قبیل است؛ اینها آفتهایی است که وجود دارد. این زمینه هاست؛ زمینه های درونی، اخلاقی، رفتاری خود ماهاست؛ آن صف بندیهای طبیعی است که در مقابل نظام اسلامی هست.
از طرف سوم، دشمن خارجی است. دشمن خارجی نقشش این است که از این امکانات معارضه ی با نظام در داخل استفاده کند و آنها را تشدید کند. بنده گاهی که در صحبتها تنبه می دهم بعضیها را به توطئه های دشمن، بعضیها می گویند آقا! شما چرا به دشمن خارجی می پردازید؛ چرا به مسائل خودمان، به کمبودهای خودمان اشاره نمی کنید؟ حرف باید روشن بشود. اگر دشمن خارجی در مقابل خود کمبودها را، ضعفها را، زمینه ها را مشاهده نکند، نمی تواند تسلط پیدا کند؛ این که چیز بدیهی و روشنی است؛ بارها هم گفته ایم. اصلاً کامیابی دشمن از بیرون در آن صورتی است که در درون صفوف داخل نظام - داخل کشور و داخل جامعه - نقاط ضعف - و نقاط خلأ وجود داشته باشد؛ در این که شکی نیست؛ اما دشمن خارجی را نمی شود منکر شد؛ دشمن خارجی می آید از همین ضعفها حداکثر استفاده را می کند. هیچ انسانی را و هیچ جامعه یی را و بیش از همه هیچ مسؤولی را کسی مدح نخواهد کرد که دشمن را نبیند؛ تلاش دشمن را نفهمد؛ سوءاستفاده ی دشمن را از ضعفهای خودی بجا نیاورد. بله، دشمن خارجی یک حقیقت است؛ منتها دشمن خارجی می آید از ضعفهای ما استفاده می کند. ما اگر توانسته باشیم، نظام اسلامی اگر در درون توانسته باشد این ضعفها را برطرف بکند، یقیناً دشمن خارجی ناکام خواهد ماند؛ اما آن وقتی که دشمن خارجی حمله می کند، وظیفه ی فوری و فوتی، مواجهه ی با اوست. فرض بفرمایید وقتی دشمن به مرزها حمله می کند - در تشبیه به این دشمنیِ جنگ نظامی - وظیفه ی اول این است که همه بروند جلوی او را بگیرند. ما بیاییم بحث کنیم که «علت این که دشمن این جنگ را شروع کرد، چه بود. ممکن است فلان رفتاری که ما کردیم، فلان پرخاشی که ما کردیم، فلان عمل خلافی که ما کردیم، موجب این شده است»؛ جای این بحثها نیست، هر چه علت بوده است، هر ضعفی وجود داشته باشد، الان باید رفت جلوی دشمن را گرفت؛ بعد البته بپردازید علتها را هم برطرف کنید.
امروز حقیقت این است که نظام اسلامی در صحنه ی جهانی با حقد و کین و دشمنی مراکز قدرت جهانی مواجه است، البته نظام اسلامی مستحکم است؛ آنها نتوانستند ضربه ی کاری وارد کنند؛ اگر می توانستند یک لحظه تأمل نمی کردند. چیزهایی در این نظام هست که در هر نظامی باشد، آن را مستحکم نگه می دارد. این نظام، مردمی است. این نظام، ایمانی است. این نظام، برخاسته ی از عواطف مردم و ایمانهای مردم است. مسؤولان این نظام برای خودشان کیسه ندوخته اند. کارگزاران ارشد این نظام با نیتهای خوب وارد این میدان شده اند و مجاهدت و تلاش می کنند؛ اینها چیز کمی نیست. لطف الهی و نصرت الهی تابع همین چیزهاست. وقتی که ملتی ایستادگی می کند، در راه خدا سختیها را تحمل می کند...
حالا حوزه ی علمیه ی روحانیت و در رأس حوزه ی قم و سپس حوزه ی شهرستانها - از شهرستانهای بزرگ تا شهرهای کوچک - در قبال چنین چالشهایی قرار گرفته اند. شما هستید - یعنی حوزه ی دین، حوزه ی علمیه و حوزه ی روحانیت - که می خواهید بنای شامخ تمدن اسلامی را بالا ببرید و استوار کنید؛ چراغ هدایت اسلام را در مناره ی بلند نظام اسلامی به درخشش در بیاورید و انسانها را هدایت کنید - یعنی کاری که همه ی پیغمبران برای آن آمدند - و آنها را به صراط مستقیم الهی و جاده ی اصلی الهی؛ سبیل اعظم و صراط اقوم نزدیک کنید. حوزه با این چالشها مواجه است؛ با این هدف حرکت می کند. حالا شما ببینید حوزه ی علمیه چگونه باید باشد و چه کار باید بکند؛ واجبات این حوزه چیست.
اگر هیچ چیز هم - بنده به عنوان آنچه که تصور می کنم برای حوزه ها لازم است - عرض نکنم، این موقعیت حساس که تبیین شد، این هدف بلند که ترسیم شد، این معارضه ها و چالشهایی که در پیش روی نظام اسلامی هست و بیان شد، اقتضائاتی دارد که با توجهی می شود این اقتضائات را دانست؛ بنده هم مختصری عرض می کنم.
بخش چهارم بحث ما، واجبات حوزه های علمیه است. البته حوزه ی علمیه قم حقیقتاً امروز یک حوزه ی برجسته است. من یک وقت عرض کردم در همان چند سال قبل از این در این سالن اجتماعات مدرسه ی فیضیه، که قطعاً از اول تاریخ اسلام تا امروز هیچ مجمع علمی بزرگ عمیق با کیفیتی مثل امروز حوزه ی علمیه ی قم وجود نداشته است. البته بلاشک حوزه های علمیه یی بوده است که علمای بزرگ در آن حضور داشته اند؛ در بغداد و در حلّه و در نجف و در کربلا و در جاهای دیگر بوده اند؛ اما با این کمیّت عظیم، با این تنوع، با این همه استاد و شاگرد، با این همه حلقه های علمی، چنین چیزی وجود نداشته است. امروز هم حوزه ی علمیه با حوزه ی علمیه ی زمان مرحوم آیةالله العظمی بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) فرقهای زیادی دارد. آن روز ما در این حوزه بودیم؛ طلبه ی همین مدرسه ی فیضیه و مدرسه ی حجتیه بودیم؛ خیلی هم نقاط روشن و برجسته یی داشت؛ اما تحرک و تلاش و آگاهی و هوشیاری و احساس مسؤولیت در کنار کمیّت عظیم استاد و شاگرد در حوزه، امروز با آن روز قابل مقایسه نیست. البته آن روز هم اساتید بسیار بزرگ و برجسته در این حوزه حضور داشتند - در این شکی نیست - لیکن امروز چیزهایی در حوزه هست که آن روز نبود؛ این آگاهیها، این آشناییها، این مجهز بودنهای به جواز لازم تبلیغ در زمان معاصر، آن روز این چیزها نبود. با توجه اینها، به نظر ما حوزه این واجبات را دارد. البته این، همه ی واجبات نیست؛ من نتوانستم استقصاء کنم؛ یعنی نخواسته ام استقصاء کنم؛ چند نقطه یی که به نظرم مهم آمده، عرض کردم.
اول این است که حوزه ی علمیه باید نظام اسلامی - همین نظام جمهوری اسلامی - را از خود بداند و برای تکمیل و رفع نقص آن، همه ی کوشش خود را مبذول کند. این نظام از آن حرکت و نهضت عظیمی پدید آمده است که در همین مدرسه ی فیضیه و در همین مسجد اعظم پایه گذاری شد؛ نظام دینی است؛ نظامی است که براساس معارف و احکام دینی و ارزشهای دینی شکل گرفته است. حوزه در مقابل چنین نظامی نمی تواند بی تفاوت باشد. هیچ مصلحت و هیچ انگیزه ی شخصی یا صنفی یا سیاسی نمی تواند و حق ندارد از حمایت حوزه نسبت به نظام مانع بشود. بدتر از حمایت نکردن و در صدد تکمیل بر نیامدن و کمر به اصلاح ضعفهای نظام نبستن این است که انسان به دشمنان نظام کمک کند! متأسفانه گاهی دیده می شود که پست ترین و رذل ترین و بی ارزش ترین دشمنان نظام به وسیله ی کسانی تأیید می شوند؛ چرا؟! به چه بهانه یی؟! چون در نظام، فلاننقص وجود دارد؟ وقتی نقص هست، باید دشمن نظام را تأیید کرد؟! یا باید تلاش کرد تا آن نقص برطرف بشود؟ یقیناً مسؤولان نظام، از صدر تا ساقه ضعفهایی دارند؛ بنده خودم در اولِ صف قرار دارم؛ مجمع ضعفهای فراوان و عیوب بی شمار؛ در این تردیدی نیست. باید این ضعفها را برطرف کرد؛ باید اینها را جبران کرد؛ باید کمک کرد به رفع عیبها. نمی شود گفت یا صددرصد یا هیچ؛ یا باید مثل حکومت امیرالمؤمنین و پیغمبر اکرم باشد، یا اصلاً نباشد؛ حکومت کفار و فساق و فجار و اینها باشد، خوب است؛ این که منطقی نیست؛ این که گفتنی نیست. این، مسأله ی اول است. حوزه ی علمیه به هیچ بهانه یی، با هیچ مصلحت و انگیزه یی، درست نیست که به دشمنان نظام کمک کند؛ که البته امروز حوزه های علمیه مثل کوه پشت سر نظام ایستاده اند. امروز مراجع معظم تقلید، فضلای بزرگ، شخصیتهای عالی، طلاب و فضلای جوان، در زمینه های علمی، در زمینه های سیاسی، هر جایی که نظام احتیاج به پشتیبانی داشته است، با کمال قوّت و شهامت پشتیبانی کرده اند.
دومین چیزی که به نظر بنده جزو واجبات حوزه ی علمیه است، این است که بدون فوت وقت باید صلاحیتهای لازم را برای مقابله ی با بحرانهای فکری، در حوزه و در میان اعضای حوزه به وجود آورد. شاید بعضیها هستند که نمی دانند در میان فضای ذهنی برخی از جوانها و جامعه چه دارد می گذرد؛ توجه ندارند. امروز مراکزی وجود دارد - در داخل و خارج - که اساساً همتشان این است که ذهن جوانها را با مشکلات، با شکوک، با تردیدها، با حرفهای کم محتوا اما خوش ظاهر، از مبانی اسلام و مفاهیم الهی دور کنند. حوزه نمی تواند این چیزهایی را که می تواند بحران فکری برای نسل جوان به وجود بیاورد، ندیده بگیرد.
یک روزی در این کشور - تقریباً حدود چهل سال قبل - رواج تفکر الحادیِ مارکسیستی یک بحران بود؛ هر جا می رفتیم - در دانشگاه، در محیطهای گوناگون، حتی در بعضی از گوشه کنارهای بعضی از حوزه ها - اثر پای این تفکر را می دیدیم. یک عده یمعدودی متوجه بودند که قضیه چیست؛ با آن مواجهه می کردند، مقابله می کردند؛ بعد که خطر آشکار شد، آن وقت بزرگانی به فکر افتادند که کاری صورت بدهند! مگر ما باید این جوری عمل کنیم؟! بگذاریم تا بحران فکری به وجود بیاید، عده یی از دلها و ذهنها و ایمانها را تباه بکند، بعد ما به فکر بیفتیم؟!
در حوزه های علمیه باید این ظرفیت و این توان به وجود بیاید که بحرانهای فکری را پیش بینی کند. بحرانهای فکری، مثل بحرانهای سیاسی نیستند؛ بی سرو صدا و آرام وارد می شوند؛ بتدریج اثر می گذارند؛ ناگهان خودشان را ظاهر می کنند؛ در حالی که علاجشان آسان نیست.
من همین جا عرض بکنم، حوزه ی علمیه ی قم که بحمدالله در رشته ی فقاهت - که ما هم بارها گفته ایم که رشته ی اصلی در حوزه های علمیه ی ماست - پیشرفتهای خوبی کرده است، مبادا پرچم فلسفه ی اسلامی را زمین بگذارد؛ من احساس خطر می کنم. فلسفه اسلامی، فلسفه ی بسیار والایی است. فلسفه ی اسلامی، آن منطق عقلانی یی است که می تواند بی پایگی بسیاری از تفکرات شبه فلسفی و فلسفی را روشن کند. فلسفه ی اسلامی، افتخار حوزه های علمیه است پرچم فلسفه ی اسلامی همیشه در دست حوزه های علمیه بوده است و بیش از همه در دورانهای اخیر حوزه ی علمیه ی قم؛ مبادا این پرچم را زمین بگذارید. من از چند طریق هشدارهایی شنیدم؛ برای من قدری نگران کننده است. فلسفه ی اسلامی باید در سطوح مختلف، با شیوه های خوب، با کتابهای قوی و با استفاده از متون راقی گذشته تدریس بشود.
سوم: مدیران محترم حوزه و بزرگان و اعلام حوزه باید طلاب را از لحاظ فکری و از لحاظ سیاسی مصونیت بدهند. طلاب را از لحاظ فکر اسلامی و ظرافتهایی که در برخورد با امواج گوناگون فکری وجود دارد، باید مصونیت ببخشند. باید جوری بشود که هر طلبه یی احساس کند در مقابل هر منطقی که برای او پیش می آید، ولو برایش از قبل ناآشنا باشد، اما این مایه را داشته باشد و احساس کند که می تواند با آن مواجهه و مقابله کند. همچنین در زمینه های سیاسی باید قدرت تحلیل سیاسی به طلاب داده بشود. این مجموعه ی عظیم جوان در این حوزه ی علمیه، مجموعه یی هستند که می توانند و می باید بتوانند حوادث سیاس را جزء به جزء تحلیل کنند؛ معنای هر حرکتی را که صفوف مختلف و جناحهای مختلف در داخل و خارج می کنند، بفهمند تا بتوانند آن خط مستقیم و صراط الهی را در این بین همواره در مقابل چشم داشته باشند؛ نباید فریب بخورند.
البته فهم سیاسی، غیر از سرگرمیهای سیاسی است. بنده به این سرگرمیهای سیاسی و بعضی از این دسته بندیهای سیاسیِ تصنعی خیلی خوشبین نیستم؛ منظورم آن نیست؛ به آن هم توصیه نمی کنم؛ منظور من درک سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی است که راههای ممکنی هم دارد؛ بزرگان حوزه و مدیران حوزه می توانند این کار را بکنند و باید هم بکنند؛ چاره یی ندارند؛ برای خاطر این که اگر شما تحلیل سیاسی را به این جوان حوزه ندادید، آن کسی که با راه اندازی جریان سیاسی به فکر سوء استفاده و طعمه طلبی است - که اشاره کردیم - او دیگر نمی گوید که آقا جوانهایش را آماده نکرده، پس ما سراغ اینها نرویم؛ او می آید از این ناتوانی درک سیاسی و تحلیل سیاسی حداکثر سوءاستفاده را می کند؛ این خسارت است؛ بنابراین شما ناچارید. باید به طلاب آگاهیهای سیاسی و قدرت فهم و تحلیل سیاسی بدهید. طلبه باید بداند که تحرکات دشمن در قبال شوکتی که امروز اسلام پیدا کرده است، چیست و چگونه است؛ بداند تحرکات دشمن در مقابل خود حوزه ی علمیه چیست و چگونه است.
توصیه ی بعد - یعنی آنچه که به نظر من کار لازم بعدی است - این است که نظام درسی در حوزه باید کوتاه و کار آمد و به روز بشود. من قبلاً هم راجع به مسأله ی برنامه های درسی حوزه عرض کرده ام که بنده به هیچ وجه طرفدار رقیق کردن، بی عمق کردن و بی سواد بار آوردن طلبه نیستم؛ اشتباه نشود. من می گویم این دوره یی را که ما طی می کنیم، این می تواند با استفاده از شیوه های جدید، فشرده تر بشود. مثلاً من ادبیات را عرض کنم. من نمی دانم حالا ادبیات در چند سال خوانده می شود؛ اما ادبیاتی را که ما در کتاب مغنی یا مختصر مغنی یا مطول یا مختصر مطول می خوانیم، ادبیات استدلالی است؛ یعنی راهی برای مجتهد شدن در ادبیات است؛ طلبه ی ما این را لازم ندارد. فقیه احتیاج نیست که در ادبیات مجتهد باشد. این که گفته اند در همه ی مقدمات اجتهاد، اجتهاد لازم است، حرف محکمی نیست. البته در بعضیهایش اجتهاد لازم است؛ اما در این چیزها اجتهاد لازم نیست؛ شما باید بدانید که این کلمه به چه معنا به کار می رود. این قدر چیزهای متفقّ علیه در ادبیات وجود دارد. «چرا این جمله با این کلمه به این معنا به کار می رود؛ فلان نحوی این جور گفته است، این هم استدلالش؛ فلان کس دیگر این جور گفته، این هم استدلالش»؛ شما به اینها چه احتیاجی دارید؟! باید کار آمد، کوتاه، به روز، در مدت کوتاهی - یکی، دو سال - از دوره ی ادبیات عبور کنند؛ از اول تا آخر. بخصوص امروز طلابی که وارد حوزه می شوند، غالباً دارای معلوماتی هستند؛ چیزهایی را اطلاع دارند، چیزهایی را خوانده اند؛ احتیاجی به این کتابهای فارسی و عربی و مخلوط ندارند. درباره ی فقه و اصول هم نظراتی هست؛ البته آن جا مسأله پیچیده تر و مشکل تر است؛ چون دوره ی سطوح، بسیار مهم است؛ پایه است برای پیشرفتهای بعدی، به هر حال نظام درسی باید دایماً مورد توجه باشد. از جمله ی چیزهایی که در برنامه ریزیهای مراکز آموزشی بزرگ به طور دایم در حال تحول است، نظام درسی و کتاب درسی است؛ دایم نقصهایش را برطرف می کنند؛ آن را با خصوصیات لازم برای آموزش و پرورش همراه می کنند.
مطلب دیگر، شناسایی استعدادها در حوزه است که من در چند ماه قبل از این به مدیران محترم حوزه این را عرض کردم. این حوزه مجمعی از استعدادهای گوناگون است؛ اینها باید شناخته بشود. استعدادها برای کارهای مختلف، برای معارف و معلومات مختلف و فعالیتهای مختلف علمی یا تحقیقی شناسایی بشوند؛ این شناسایی کمک بسیاری خواهد کرد برای بهره برداری درست در پرورش این استعدادها.
مطلب بعدی که از واجبات حوزه است، مسأله ی هجرت است. هجرت برای تعلیم و تزکیه، برای بودن در میان مردم. در گذشته هم ما این را عرض کرده ایم؛ دوستان و بعضی از فضلای حوزه طرحی به صورت طرح مقدماتی برای هجرت آماده کردند. کسانی که در حوزه به یک حدی از معرفت و آگاهی و علم می رسند، باید بروند به طرف جایگاههایی که احتیاج به آنهاست. امروز چقدر نیاز به فضلای جوان و فعال و کارآمد در اقطار این کشور هست؛ نه فقط در روستاها، بلکه در شهرها؛ حتی بعضی شهرهایی بزرگ! در گذشته در شهرستانهای ما هر کدام گاهی چند مجتهد مسلّم زندگی می کردند. امروز با معارف جدیدی که فضلا و مجتهدان ما دارند، اگر این جور افرادی در شهرستانها باشند، چه برکات عظیمی بر وجود آنها مترتب خواهد شد. هجرت به شهرستانها، ارتباط با مردم را برای فضلا ممکن می کند. تعامل با مردم نکته ی بسیار مهمی است.
مطلب دیگری که در این فهرست واجبات قرار می گیرد، کامل کردن برنامه ی درسی حوزه است؛ از جمله آنچه که به نظرم خیلی لازم می آید، تاریخ است. هیچ لزومی ندارد که تاریخ را درس بدهیم؛ می توان تاریخ را به عنوان کارهای فوق برنامه ی طلاب گذاشت؛ منتها از آنها امتحان کرد و در پیشرفتهای حوزه ییِ آنها دخالت داد. طلاب باید با تاریخ آشنا باشند؛ عمدتاً تاریخ صدر اسلام؛ این بسیار مهم است. تاریخ تحلیلی ده ساله زندگی پیغمبر، از جمله ی بخشهای بسیار روشنگر برای همه ی ذهنهاست. تاریخ مشروطیت، از دوره ی مشروطه تا امروز و امثال اینها هم مهم است. حالا بخشها و مقاطع دیگری هم از تاریخ هست که البته مهم است و من نمی خواهم وارد جزییات بشوم.
همین طور حدیث. در برنامه ی کاری طلاب باید حدیث وارد بشود. طلاب بایستی با حدیث آشنا بشوند؛ باید با «کافی» آشنا بشوند؛ با کتابهای حدیثیِ مشخصی آشنا بشوند. خواندن کلمات ائمه برای ما لازم است. به برکت مطالعه ی کلمات ائمه هدی علیهم السلام بسیاری از فکرهای عالی در ذهنها می جوشد؛ همین طور نهج البلاغه.
مجموعه کارهای تحقیقاتیِ زیادی وجود دارد؛ بعضی مربوط به حوزه است، بعضی مربوط به خارج حوزه است، بعضی مربوط به بخشهای خصوصی است. طلاب و فضلای جوان کارهای تحقیقاتی انجام می دهند؛ اینها را باید با تدبیری، مدیریت حوزه مکملِ هم کند؛ به طوری که از مجموعه ی این تحقیقات، یک منظومه ی کامل برای رصد کردن هجوم فکری و تبلیغاتی دشمن و امکان مقابله ی با این هجوم به وجود بیاید. امروز برای طلاب، اغلب این تحقیقات در بخشهای مختلف جنبه ی کاربردی پیدا خواهد کرد. باید جوری انتخاب بشود که هر کسی می خواهد یک مجموعه ی کاریِ تحقیقاتی درست کند، با مدیریت حوزه مشورت کند؛ با او در میان بگذارد؛ توصیه ی او را به طور الزامی بپذیرد و آنها بدانند چه کار دارند می کنند؛ یک نگاه کلیِ به برنامه و کار تحقیق در حوزه باشد؛ کارهای تکراری و بیهوده و بی فایده وارد مسأله ی تحقیقات نشود؛ وقتهای حوزه را از بین نبرد؛ این کار خیلی لازمی است.
اینها بخشی از آن چیزهایی بود که می خواستم در باب واجبات حوزه عرض بکنم که حالا مقدار زیادی از اینها مربوط به مدیریت است و من این جا می خواهم از فرصت استفاده بکنم و عرض کنم: عزیزان من! مسأله ی مدیریت حوزه را جدی بگیرید؛ بعضی مدیریت حوزه را جدی نمی دانند؛ جدی است. اگر ممکن بود یکی از مراجع معظم مدیریت حوزه را به طور اجرایی به دست بگیرد، این اولویت داشت؛ این قدر مهم است مسأله ی مدیریت حوزه. اگر یک مرجع تقلید از همه ی کارهای مربوط به مرجعیت صرف نظر بکند - از افتاء و رسیدن به مقلدان و تدریس و... - و فقط به مدیریت حوزه بپردازد، جا دارد؛ این قدر مهم است مدیریت حوزه. حالا بحمدالله عزیزانی این مهم را بر دوش گرفته اند و این زحمت را قبول کرده اند؛ همه باید با اینها همکاری کنند تا کارهای مدیریت بتواند پیش برود. همه باید از گذشتِ آن کسانی که مسؤولیت کار اجرایی مدیریت را به عهده گرفته اند، قدرشناسی کنند.
قسمت پنجم - و آخرین بخش عرایض من - توصیه ها و تذکرات به شما عزیزان است. اول این که درس خواندن را جدی بگیرید عزیزان! نگویید چون این برنامه فلان عیب را دارد، پس برنامه هیچ، نه، تا برنامه تغییر نکرده است، همین برنامه یی که وجود دارد، باید با جدیت دنبال بشود؛ باید درس بخوانید. تا قبل از اتمام دوره ی سطح، توصیه ی من این است: طلابی که مشغول به سطوح هستند، تا قبل از آن که از سطح خارج بشوند، به هیچ کار دیگر غیر از درس نپردازند. درس خیلی جدی است؛ درس بسیار مهم است؛ علم و سواد پایه ی اصلی است؛ بدون آن هیچ نقشی نمی توانید ایفا کنید، یا درست نمی توانید ایفا کنید نقش آفرینی غلط، از نقش آفرین نبودن به مراتب خسارتبارتر است.
دوم، حفظ زیّ طلبگی است، زیّ طلبگی چیست؟ من زیّ طلبگی را در دو جمله می توانم معرفی کنم: پارسایی با عزت، و نظم در تحصیل و زندگی. طلبه، پارسا گونه زندگی می کند. البته من از اوضاع مادی حوزه ی علمیه حقیقتاً آشفته و ناراحتم. از مشکلاتی که بسیاری از طلاب و فضلا با آن دست و پنجه نرم می کنند - مشکلات مادی - مطلعم، که گاهی اوقات بعضی از این اطلاعات برای من بسیار تلخ و گزنده است؛ که حالا آن مقوله ی دیگری است که واقعاً باید برای آن فکری کرد. امروز حقیقتاً طلاب علوم دینی از همه ی طبقات جامعه - حتی از کارمند و از کارگر و از دیگران - از لحاظ حظ معیشتی پایین ترند، این یک واقعیت است؛ در حالی که یکی از بزرگترین و شریفترین کارها را اینها دارند انجام می دهند. از ظواهر هم خیلی چیزی نمی شود فهمید. همان عزت نفس و مناعتی که طلاب علوم دینی از گذشته با آن سرافراز بوده اند، نمی گذارد آدمهای سطحی و ظاهربین خیلی از بواطن امر را ببینند و بشناسند. من نمی خواهم آن مقوله را با این مقوله مخلوط کنم؛ آنی که حالا دارم عرض می کنم، این است که طلاب - چه آنهایی که برخور دارند، چه آنها که دچار سختیهایی هستند - باید زیّ طلبگی شان محفوظ بماند؛ یعنی حالت پارسایی و قناعت، همراه با عزت نفس؛ این یک. دوم، نظم در تحصیل و به تبع آن نظم در زندگی؛ که خصوصیت طلبگی نظم است.
توصیه ی بعدی من به شما عزیزان: باید اخلاق اسلامی را، هم بشناسیم - همه مان؛ این دیگر پیر و جوان ندارد؛ اما جوانها بیشتر و بهترند - و هم تحلّی به حلیه ی اخلاق پیدا کنیم. امروز خوشبختانه درسهای اخلاق در حوزه هست؛ اما عزیزان من! درس اخلاق، همه ی وظیفه ی ما در باب تخلق به اخلاق حسنه را ایفا نمی کند. هر کسی خودش باید با دل خود، با رفتار خود، به طور دایم مشغول تهذیب و مشغول کشتی گرفتن با بدیها و زشتیهای وجود خودش باشد. این دعای شریف مکارم اخلاق را - که دعای بیستم صحیفه ی سجادیه است - زیاد بخوانید تا ببینید آن چیزهایی که امام سجاد علیه السلام در این دعا از خدا خواسته است، چیست. خیلی از این چیزها یا بسیاری از دعاهای دیگر را ما به عنوان اخلاق نیکو نمی شناسیم. مفاهیم و مضامینی که در همین دعای پنجم صحیفه ی سجادیه هست: «یا من لا تنقضی عجائب عظمته» - که شروعش این جوری است - برای ما درس است؛«اللهم اغننا عن هبة الوهّابین بهبتک و اکفنا وحشة القاطعین بصلتک». با کلمات ائمه، با دعاهای صحیفه ی سجادیه، با این داروهای شفابخشی که می تواند بیماریهای اخلاقی ما را شفا ببخشد و زخمهای وجود ما را درمان بکند، خودمان را آشنا کنیم. قدر بدانید این دعا و توسل و تضرع و توجه و نورانیتی که از این راه حاصل می شود؛ این همه چیز است.
امام بزرگوار ما - آن طوری که من از بزرگان خودمان شنیده ام - از جوانی در این حرم مطهر حضرت معصومه عبادت میکرد. مرحوم آقای آمیرزا جواد آقای تهرانی در مشهد، سالها قبل از انقلاب برای ما نقل می کرد؛ می گفت من رفتم قم به عنوان طلبه؛ حرم که مشرف می شدم، هر روز یک چهره ی نورانی، یک مرد محترم، یک جوان نورانی، یک سیدنورانی را می دیدم که غرق در عبادت است. می گفت از نورانیت و عبادت او دل من مجذوب شد؛ پرسیدم که ایشان کیِ اند؟ گفتند ایشان حاج آقا روح الله خمینی هستند. این مربوط به آن زمانی است که امام بزرگوار ما - این شخصیت برجسته - هنوز سی سال از عمرشان نگذشته بود. بله، همان عبادتها و همان توجهات و همان ارتباط و اتصال با معدن نورانیت غیب الهی و اولیای الهی، همین نتایج را هم دارد. این نورانیتی که به خاطر جوانی در دل شماست، این را قدر بدانید و مغتنم بشمارید.
توصیه ی دیگر من به شما عزیزان این است: از لحاظ علمی و همچنین از لحاظ سیاسی، شما باید اعتماد به نفس کاملی را در خودتان به وجود بیاورید. علم شما، علم بسیار با ارزشی است؛ علمی است که می تواند بسیاری از گرههای زندگی بشر را باز کند. آگاهی سیاسی و موضع سیاسی شما و همچنین آگاهی فکری و مواضع فکری و اعتقادی شما باید جوری باشد که در محیطهای مختلف اثر گذار باشید؛ این جور نباشد که طلبه ی جوان در مواجهه ی با توفانهای فکریِ مخالف به خود بلرزد؛ احساس ضعف کند؛ احساس وحشت کند. این عزت نفس، این اعتماد به نفس، این قدرت تکیه ی به خود را باید حتماً در خود به وجود بیاورید، راههایی دارد پیمودنی.
توصیه ی دیگر من این است: من شما عزیزان را در زمینه ی مسائل سیاسی، به دو چیز که گاهی با هم اشتباه می شود - دعوت می کنم: یکی این است که همچنان که بزرگان گفتند و می گویند و توصیه می کنند، غیرت دینی لازم است؛ نباید بگذارید غیرت دینی از مجموعه ی حوزه ی علمیه و آحاد آن سلب بشود؛ دوم این که از لحاظ سیاسی عصبی نشوید؛ اینها با همدیگر نبایستی اشتباه بشود. بعضیها دوست می دارند حوزه ی علمیه را عصبی و آشفته و دچار کارهای بی رویه ی سیاسی مشاهده کنند؛ من توصیه ام این است که نگذارید. حضور سیاسی، سخن سیاسی، موضع سیاسی، بسیار خوب و لازم است و مقتضای غیرت دینی هم در مواردی هست؛ اما حرکات بی رویه، حرکات عصبی، حرکاتی که اگر پای صحبت به میان بیاید، نمی توانید از آن دفاع کنید؛ این نه. این دو تا را با هم تفاوت بگذارید؛ مرز بین این دو را همیشه در نظر داشته باشید.
نکته ی بعدی این است که من توصیه می کنم به برادران عزیز در حوزه ی علمیه که نگذارند توطئه ی جدایی و تقابل حوزه و دانشگاه بار دیگر به ثمر بنشیند. دانشگاه را همتای علمی خودتان بدانید؛ دو همتا؛ شما در یک رشته تحصیل می کنید، آنها هم در رشته های دیگری تحصیل می کنند؛ یک مجموعه ی علمی این جاست، یک مجموعه ی علمی هم محیط دانشگاهی کشور است. همیشه سعی دشمن این بوده است که بین حوزه و دانشگاه نفرت و تنافر و دشمنی به وجود بیاورد؛ نگذارید این حالت به وجود بیاید. اگر چهار نفر در گوشه یی در یک دانشگاهی یک حرکت خلافی انجام دادند، این مثل این است که دو نفر در یک حوزه یی، در یک گوشه یی، یک کار غلطی کردند؛ نه آن را می شود تعمیم داد، نه این را می شود تعمیم داد. البته این جا منظورم از رابطه ی حوزه و دانشگاه، رابطه ی صرفاً عاطفی است؛ البته رابطه ی علمی و عملی به وسیله ی مدیران امکان پذیر است؛ در این مقام حالا من مسأله ی عاطفی را مطرح می کنم.
آخرین توصیه یی که عرض می کنم، در ارتباط طلاب عزیز و جوان و فضلای محترم با مردم است. در ارتباطات خود با مردم، اصل نرمش و تواضع و مدارا و در عین حال اثر گذاری و تبلیغ و هدایت را هرگز نباید فراموش کنید. خصوصیت طلاب حوزه ی علمیه و فضلای حوزه های علمیه همین است که بتوانند دل مردم را جلب کنند و فکر مردم را تحت تأثیر سخن هدایت آمیز خودشان قرار بدهند. اگر امر به عکس شد، نتیجه به عکس خواهد شد. اگر در مقامِ دادن فکر، حرف درستی ارائه نشود، متاع قابلی عرضه نشود؛ اما در مقامِ برخورد، برخورد طلبکارانه، متوقعانه و خشن ارائه بشود، دل جذب نخواهد شد؛ فکر هم تسلیم نخواهد شد. امروز، آن روزی است که حوزه ی علمیه نیاز دارد فکر و افکار گوناگون را مجذوب فکر بکند و اندیشه ی والای اسلامی خود بکند؛ همچنان که نیاز دارد برای جلب همراهی و همکاری آنها، دلهای آنها را متوجه خودش بکند.
پروردگارا! به محمد و آل محمّد، آنچه را که گفتیم و شنیدیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده و از ما قبول بفرما.
پروردگارا! نظام اسلامی ما را، نظام مستحکم و ادامه ی منطقی و طبیعی و رو به رشد کار انبیای بزرگ قرار بده. پروردگارا! نظام اسلامی ما را به آرمان بزرگ آن - که ایجاد تمدن اسلامی است - برسان. پروردگارا! اسلام و مسلمین را در همه جای عالم نصرت عنایت کن؛ دشمنان اسلام را منکوب بفرما.
پروردگارا! رشد علمی و عملی و سیاسی و اجتماعی به حوزه های علمیه ی ما، آن چنانی که شایسته ی مقام والای حوزه های علمیه است، عنایت کن!
پروردگارا! روح مطهر امام بزرگوار را که سر سلسله این همه حرکات عزیز و با برکت بوده است، با ارواح مطهر انبیا و اولیا و شهدا محشور بفرما. شهدای عزیز ما را با پیغمبر محشور کن.
پروردگارا! به طلاب جوان و فضلای جوان ما توفیق نقش آفرینی والا در همه ی عرصه ها عنایت بفرما.(2)
و السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
پی نوشت:
1) کافی، ج 1، ص 26 ؛ بحار، ج 75، ص 269 ؛ تحف
العقول، ص 356.
2) با تقدیر و تشکر از روابط عمومی دفتر تبلیغات اسلامی که متن
سخنرانی را در اختیار دبیرخانه کنگره قرار دادند.
- ۹۱/۱۲/۰۴